افطاری در کنار رئیس‌جمهور

اردیبهشت ۱۴۰۱ بود و من آن وقت‌ها یکی از کارگرهای شرکت فیروز بودم. خیلی‌ها می‌دانند که شرکت فیروز هم مدیرش معلول است و هم پرسنل معلول هستند. از من نابینا گرفته تا آن کسی که ویلچری هست؛ مثل میوه‌های روی چرخ تبافی در همیم، کج و راست، ریز و درشت، بزرگ و کوچک، کال و رسیده، همه در همیم. روزهای آخر ماه رمضان بود.
اشتراک گذاری
29 خرداد 1403
نویسنده : ستاد روایت پیشرفت
کد مطلب : 9001

یاد یک خاطره افتادم. حیفم می‌آید نگویم.
اردیبهشت ۱۴۰۱ بود و من آن وقت‌ها یکی از کارگرهای شرکت فیروز بودم. خیلی‌ها می‌دانند که شرکت فیروز هم مدیرش معلول است و هم پرسنل معلول هستند. از من نابینا گرفته تا آن کسی که ویلچری هست؛ مثل میوه‌های روی چرخ تبافی در همیم، کج و راست، ریز و درشت، بزرگ و کوچک، کال و رسیده، همه در همیم. روزهای آخر ماه رمضان بود. و من برای شب‌های احیا رفته بودم حرم امام رضا. شب بیست و یکم هنوز توی راه بودیم و نرسیدم و تنها به احیای شب بیست و سوم حرم رسیدم. فردای آن روز هم برگشتم. حدود یک روز توی راه بودم، تا اینکه بالاخره دم‌دم‌های سحر رسیده بودم خانه. فردا قرار بود رئیس‌جمهور بیاید شرکتمان و به کارگرهای معلول سر بزند.

خیلی‌ها را تعطیل کردند. سرشیفت که آدم شوخی بود، از وسط سالن داد زد: «سمیه چون تازه نفسی و از مشهدم برگشتی، برو تو لیست اضافه‌کار اجباری. اون لبخند ژکندتم از رو لبت جمع کن». خنده‌ام گرفت. آخر من اصلاً لبخند نزدم. البته از این توفیق اجباری بدم نیامد. دوست داشتم ببینم رئیس‌جمهور با معلول‌ها رفتارش چجوری است. رئیس‌جمهور زیاد دیده بودم، اما توی مصلا و مشغول داد و بیداد. فردا از راه رسید. مادرم یک نامه‌ی طویل گذاشت توی کیفم که به رئیس‌جمهور بدهم. راستش را بخواهید من زیاد با نامه کنار نمی‌آیم. نامه را ندادم. خیلی هم گرفتار بودم، ولی بی‌خیالش شدم‌. توی این وضع بد مالی همه‌اش مسکن ملی ۴۰ تومن می‌خواست، با ماهی ۷ تومان. چطور باید ۴۰ می‌دادم؟ گفته بودند هر ۴، ۵ ماه ۴۰ تومان. ولی مسکن ملی قزوین هر ماه پول می‌خواست.

آن روز سید آمد و علی‌رغم مشکلاتم نامه را ندادم. سید وارد شرکت شد. ما کلی معلول بودیم و مشغول تولید. برایش جالب بود که معلول‌ها صاحب شغل هستند. نزدیک افطار بود. توی دلم گفتم: «الان براش میز جدا چیدن». نزدیک اذان انتخاب کردند چند نفر با آقای رئیسی نماز بخوانند. من هم جزئشان بودم. نماز اول وقت را خواندیم و بعدش هم افطار. هرچیزی که جلوی دست من کارگر بود، جلوی ایشان هم بود؛ از سوپ جو سرد بگیر تا قیمه‌نثار قزوین. هرچند آن سال من را بی‌دلیل اخراج کردند و الان من بی‌کارم، با کلی سابقه کار، و دارم نانم را از دل مجازی درمی‌آورم. اما فقط خواستم بگویم تنها رئیس‌جمهوری بود که من باهاش سر یک سفره نشستم.

🎙️به روایت سمیه شریفی‌خواه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Home
Account
Cart
Search