ما رو حساب کرده!
یامک که میآمد همه ذوق داشتیم.
داشت ضربالمثل میشد که: «این فرق داره!»
طرح کوچ را که صادر کرد تسهیلات مردم آمد.
دامداران و کشاورزان انگار برق توی چشمهایشان دویده بود.
انگار رنگ تازه پاشیدی تو زندگیها و کوچه و بازار… قشنگ فرق کرده بودیم.
حالا پدرم تمام شب هر نیم ساعت میپرسید:
– چی شد؟
– بابا شما گم نشدین که رئیسجمهور گم شده چرا انقدر میپرسی؟!
– مگه میشه تو این جنگل نتونین پیداش کنین؟
– من؟! من چه کارهام آخه؟
– نه تو باید یه کاری کنی دیگه! مگه تو توی بسیج نیستی؟ خوب برو بگرد پیداش کن، اینجا چی کار می کنی؟
صبح که شد با عصبانیت گفت: «آخر کار خودتو کردی بعد از هشتاد سال عمر، یکی رو دیدم اینجا رو به حساب آورد و به ما کمک کرد؛ همینم عرضه نداشتین نگه دارین»
با گریه گفتم: «به خدا دست ما نبود!»
مصاحبه با آقای آرتق گرگانلیدوجیترکمن
زهرا سالاری | از #گرگان
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #گلستان #مراوه_تپه
دیدگاهتان را بنویسید