داشتم شبکه ها رو یکی دوتا عوض میکردم که یهو بابام از در وارد شد با چهره نگران گفت «زود شبکه خبرُ بزن»

خداحافظ خادم الرضا

داشتم شبکه ها رو یکی دوتا عوض میکردم که یهو بابام از در وارد شد با چهره نگران گفت «زود شبکه خبرُ بزن». راستش بدون هیچ حرفی شبکه رو عوض کردم که صدای اخبار به گوشم رسید و خط های قرمز زیر نویس شده جلوی چشمانم سانحه بالگردی که رئیس جمهور بود را به نمایش می گذاشت.
اشتراک گذاری
02 خرداد 1403
کد مطلب : 621

در دلم دعاگو شدم و آسمان ایرانمون عجیب دلگیر شده بود.
غروب خورشید هم دلگیرترش می‌کرد.
انگار آسمان قصد باریدن داشت، دل یک ملت آشوب بود.

بی‌خبر یک شب را تا صبح پای تلویزیون نشستیم شاید خبری بشود تا این دل جنگ شده از نگرانی آرام شود، اما خبری نشد چشمانم بسته شد.

نمیدانم ،ساعت چند بود که صدای قرآن به گوشم رسید.
دل یک ملت عزا شد

اشک هایم دانه دانه شروع به باریدن کردن، دلم میخواست ایرانم را به آغوش بکشم.
ایرانم چه غریبانه به عزا نشست تنها کلمه ای که آن لحظه برزبانم جاری شد«جایگاهت بهشت یا خادم الرضا»

📝 به قلم حسنا قاری سنگریک
استان گلستان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Home
Account
Cart
Search